شبي ملانصرالدين خواب ديد كه كسي ۹ دينار به او مي دهد، اما او اصرار مي كند كه ۱۰ دينار بدهد كه عدد تمام باشد. در اين وقت، از خواب بيدار شد و چيزي در دستش نديد. پشيمان شد و چشم هايش را بست و گفت: «باشد، همان ۹ دينار را بده، قبول دارم.» ___________________
+نوشته شده در شنبه 29 / 6 / 1390برچسب:داستان های ملا,داستان های ملا نصردین,داستان ملا نصردین,ملا نصردین,داستان های جالب ملا نصردین,داستان های جدید ملا نصردین,داستان خنده دار,داستان خند دار ملا, ملانصرالدين,داستان ملانصرالدين,داستانهای ملانصرالدين,, ساعت19:47توسط آرمین نخستین |
روزی ملا به در خانه ی همسایه رفت و از او درخواست یک دیگ را نمود. همسایه ظرف را داد. ______________________
+نوشته شده در شنبه 29 / 6 / 1390برچسب:داستان های ملا,داستان های ملا نصردین,داستان ملا نصردین,ملا نصردین,داستان های جالب ملا نصردین,داستان های جدید ملا نصردین,داستان خنده دار,داستان خند دار ملا,, ساعت19:45توسط آرمین نخستین |
یک روز ملا دست بچه ای را گرفت و به دکان سلمانی برد. به سلمانی گفت: من عجله دارم، اول سر مرا ______________________________
+نوشته شده در شنبه 29 / 6 / 1390برچسب:داستان های ملا,داستان های ملا نصردین,داستان ملا نصردین,ملا نصردین,داستان های جالب ملا نصردین,داستان های جدید ملا نصردین,داستان خنده دار,داستان خند دار ملا,, ساعت19:42توسط آرمین نخستین |
|
•.?درباري من?.•![]()
بنام پيوند دهنده قلبهاي دو عاشق گفتم از عشق چه کنم گفتي بسوز گفتم اين سوختگي را چه کنم گفتي بساز............... خوش آمد ميگم به شما رهگزران اين کلبهي تاريکو تنهايي من اميدوارم ميزبان خوبي براي لحظاتتون باشم تا بازم بهم سري بزنيد> ![]()
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |